جلوههایی از ادب در مثنوی
چکیده
یکی از اصولی که عارفان و صوفیان بر آن تأکید کردهاند و سالکان طریقت را ملزم به رعایت آن دانستهاند «ادب» است. مولانا نیز بهعنوان عارفی بزرگ بر این باور است که نه تنها انسان بلکه تمامی مظاهر خلقت ملزم به رعایت ادب یا همان حفظ حدودند و تخطی از آن، توأم با حرمان و مکافات خواهد بود. ادب مورد نظر مولوی تنها شامل ادب در گفتن و نشستن نیست بلکه حیطة گستردهتری چون ادب باطنی، ادب ظاهری، ادب عاشقی و ادب الهی را شامل میشود که باید نسبت به حق و مردان حق مراعات گردد. در این مقاله ابتدا به اختصار به دیدگاه برخی از عارفان قبل از مولوی دربارة ادب پرداخته شده است. سپس موضوع از دیدگاه مولانا بررسی میشود.
کلیدواژهها: مثنوی، ادب، ترک ادب، ادب باطنی، ادب ظاهری، ادب عاشقی، ادب در مظاهر خلقت.
تعریف ادب
عارفان و صوفیان طی طریق و سلوک و قرب الی الله را مستلزم رعایت بایدها و نبایدهایی همچون اطاعت حق، توکل، صبر، قناعت، ترک تعلقات دنیوی، جهاد با نفس و... میدانند. بدیهی است رعایت این بایدها و نبایدها- که به پیروی از کیمیای سعادت امام محمد غزالی میتوان آنها را در دو مقولة منجیات و مهلکات دستهبندی کرد، سالک را به سر منزل مقصود و وصال محبوب هدایت میکند. یکی از این بایدها که عارفان و صوفیه به صراحت یا کنایت بدان پرداختهاند و مریدان را به رعایت آن ملزم میدانند «ادب» است. به قول استاد فروزانفر «ادب نزد صوفیان یکی از اصول مهم طریقت است و همچنان که حفظ حدود ظاهر را ضروری میدانند، حفظ باطن از تجاوز حدودی که میان سالک و پیر یا حق تعالی موجود است ضرورت دارد.» (فروزانفر، 1375: 72)
«ادب در لغت عبارت است از حد و اندازة هر چیز را رعایت کردن و در اصطلاح ملکهای است که انسان را از کارهای ناپسند باز میدارد.» (سجادی، 1379: 68) اما عارفان و صوفیان در این باره چنین گفتهاند:
ابونصر سراج، صاحب کتاب «اللمع فی التصوف» در تعریف ادب و تقسیمبندی مردم از این دیدگاه میگوید: «ادب، کمال هر چیز است که فقط پیامبران و صدیقان بدان پایگاه میرسند. انسانها از این نظر به سه گروه تقسیم میشوند: ادب اهل دنیا که ادب آنان بیشتر متوجه رعایت فصاحت و بلاغت در کلام و حفظ علوم و اشعار عرب است. ادب دینداران که جنبههایی از قبیل رعایت حدود الهی، دوری از هواهای نفسانی، تزکیة نفس و انجام عبادات را در برمیگیرد، و ادب برگزیدگان دین که شامل مواردی چون پاکی دل، حفظ اسرار، وفای به تعهدات، یکسانی در ظاهر و باطن، کردار نیک و پرهیز از نفاق و... است.» (سراج طوسی، 1382: 19)
هجویری در «کشف المحجوب» میگوید: «ادب عبارت است از آگاهی از کردارهای نیکو؛ بدین معنی که انسان در ظاهر و باطن با خداوند با ادب رفتار کند.» (هجویری، 1386: 52) وی ادب را به سه دسته تقسیم میکند:
«اول، ادب نسبت به توحید با خداوند؛ یعنی انسان در تمامی رفتارهای خود با حق چه پنهان و چه آشکارا ادب را رعایت کند و از بیحرمتی بپرهیزد.
دوم، ادب نسبت به خود. بدین معنی که انسان در همة کارها و رفتارهایش جانب مروّت و ادب نسبت به خود را فرو نگذارد و کارهایی را که نسبت به خداوند و خلق خدا بیادبی محسوب میشود، نسبت به خود نیز بیادبی تلقی نماید و از آنها پرهیز کند.
سوم، ادب نسبت به خلق. یعنی نیکرفتاری با مخلوق حق.» (همان: 492 و 494)
ابوالقاسم قشیری در «رسالة قشیریه» ادب را «مجموع خوی و خصلتهای نیکو» تعریف میکند. (قشیری، 1368: 478) پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، در «منازل السائرین» در تعریف «ادب» میفرماید: «ادب نگهداری حد است، بین غلو و جفا با شناسایی آسیبی که از پا فرا گذاشتن آید.» (انصاری، 1361: 113)
عطار نیشابوری در «تذکرئ الاولیاء» در شرح احوال عرفا، دیدگاه بعضی از آنان را در باب ادب آورده است. وی در شرح حال ابوعثمان حیری، به نقل از وی دربارة ادب میگوید: «ادب امیدگاه فقر است و آرایش اغنیاء» (عطار نیشابوری، 1380: 482) شیخ ممشاد دینوری نیز ادب را عبارت از آن میداند که «مرید حرمت پیران طریقت را نگه دارد و به برادرانش خدمت کند و آداب شریعت را بهجای آورد.» (همان: 611)
عزالدین محمود کاشانی در «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه» ادب را عبارت از نیکو ساختن اخلاق، گفتار و کردار میداند. وی ادیب کامل را کسی میداند که ظاهر و باطنش به اخلاق، گفتار و کردار نیکو مزین باشد. (کاشانی، بیتا)
ادب در مثنوی
جای جای مثنوی مولانا حاکی از رعایت و اهمیت ادب است. ادبی که رعایت آن برای انسان بهویژه سالک طریقت ضرورت دارد. مولانا ادب را یکی از اصول مهم سلوک الیالله میداند که رعایت آن مستلزم حسن دقت در همة جنبههای زندگی سالک از جمله اعمال، رفتار، گفتار و نیات میشود. بهعبارت دیگر، ادب توأم با بایدها و نبایدهایی است که سالک برای وصول به مقصود- که همان قرب الهی است- ملزم به انجام بایدها و پرهیز از نبایدهاست. در این صورت، ادب بهعنوان یکی از اصول طریقت به سان پلههای عروج به سوی محبوب ایفای نقش میکند.
در نظام تربیتی مولانا، ادب عبارت از شناخت حق است که هم مصلحت و هم ضرورت محسوب میشود. ضرورت رعایت این حدود بهعلت جلوگیری از وقوع هرج و مرج است. (زرینکوب، 1379: 272 و 273)
مولانا ضمن نکوهش بیادبی، کسب ادب را منوط به توفیق و عنایت حضرت حق میداند و معتقد است که چنانچه انسان ذرهای بیش از دیگران به ادب دست یازد حق پاداشی نه درخور اندک ادب او بلکه بسیار فراتر از آن نصیب وی خواهد کرد.
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم شد از لطف رب
(1/78)
ذرهای گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت، بداند فضل رب
قدر آن ذرّه تو را افزون دهد
ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد
(5/41 و 3140)
مولانا به نقش شگرف و گاه سرنوشتساز و سعادتبخش رعایت ادب در مسیر زندگی انسان معتقد است. وی با بیان داستان ساحران با حضرت موسی (ع) اندک تعظیم و حرمت آنان نسبت به حضرت موسی را- تعارف کردن ایشان به موسی (ع) در اینکه وی ابتدا معجزهاش را نمایان کند- سبب رستگاری آنان میداند.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی به کین
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند
ز آنکه گفتندش که فرمان آن تست
خواهی اول آن عصا تو فگن نخست
گفت نی اول شما ای ساحران
افگنید آن مکرها را در میان
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید
ساحران چون حق او بشناختند
دست و پا در جرم آن در باختند
(1/20 - 1615)
مولوی در دفتر چهارم مثنوی، ادب را عبارت از آن میداند که سالک طریق الی الله در مراحل سلوک، سعة صدر داشته باشد و گستاخی و بیادبی بیادبان را تحمل نماید. چرا که بهخوبی واقف است که طریق وصول به محبوب، توأم با مخاطرات و ناگواریهایی است که بیحرمتی نادانان یکی از این موارد است.
ای مسلمان خود ادب اندر طلب
نیست الاّ حمل از هر بیادب
(4/771)
مولانا علاوه بر معانی مزبور در جای جای مثنوی «ادب کردن» را بهمعنای امروزی «تنبیه کردن» بهکار برده است.
گفت نحوی زید عمراً قد ضرب
گفت چونش کرد بیجرمی ادب
(2/3629)
ور سگی آید غریبی روز و شب
آن سگانش میکنند آن دم ادب
(3/290)
نک عصا آوردهام بهر ادب
هر خری را کاو نباشد مستحب
(4/2805)
اوستادان کودکان را میزنند
آن ادب سنگ سیه را کی کنند
(5/3006)
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
(6/3413)
ترک ادب
مولانا ضمن تأکید بر لزوم رعایت ادب، جهت تنبّه مریدان و مخاطبان برخی از آفتها و زیانهای بیادبی را برمیشمارد. به باور وی، انسان بیادب نه تنها به خویش ستم روا میدارد بلکه بهواسطة این عمل ناپسندش دنیایی را دچار آتش آشوب و فتنه میگرداند. مولانا مطابق شیوة معمول خود با استفاده از تمثیل و قصههایی از گذشتگان، مطالب موردنظر خود را تفهیم میکند. وی داستان قوم بنیاسرائیل و حضرت موسی (ع) را بیان میکند که خداوند برای آنان بدون اینکه تلاش و کوششی انجام دهند غذای آسمانی میفرستاد ولی قوم موسی بهانهجویی کرده، از موسی نعمات و غذاهای دیگری تقاضا کردند و پاس نعمتهای حق را بهجا نیاوردند و حضرت حق نیز نعمت خود را از آنان باز گرفت.
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم شد از لطف رب
بیادب تنها خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در میرسید
بیصداع و بیفروخت و بیخرید
در میان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند: کو سیر و عدس؟
منقطع شد نان و خوان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل داسمان
(1/82-78)
مولوی در ادامه، داستان حضرت عیسی و یارانش را متذکر میشود که چون در بیابانی گرفتار شدند با دعای حضرت عیسی، خداوند خوان نعمت خود را به آنان ارزانی داشت ولی آنان ناسپاسی کردند و طریق گستاخی و ترک ادب پیشه کردند. پس مستوجب عقوبت حق گردیدند و از خوان نعمات او محروم شدند.
باز عیسی، چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلّهها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دائم است و کم نگردد از زمین
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بر ایشان شد فراز
(1/86-83)
مولانا در بیشتر قسمتهای مثنوی بعد از تفهیم موضوع با استفاده از تمثیل و داستان، پیام خود را در قالب یک یا چند بیت و آن هم با صراحت تمام بیان میکند ولی بعد از بیان داستان حضرت موسی و عیسی و بیادبی و ناسپاسی یاران آنان در برابر نعمات حق، خاطرنشان میکند که غبار غم و اندوه و تاریکی و ظلمت که بر انسان عارض میشود، ناشی از گستاخی و بیادبی وی است. این رویگردانان از ادب، مردنمایان نامردی هستند که جوهر مردانگی را کنار نهادهاند و عرض و عزت مردان را نیز به باد دادهاند. آنان نه تنها دچار حرمان از نعمات الهی میشوند بلکه موجبات ضلالت دیگران را نیز فراهم آوردهاند.
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخی است هم
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
(1/90 و 89)
آن گروهی کز ادب بگریختند
آب مردی و آب مردان ریختند
(3/4018)
انواع ادب در مثنوی
برخلاف آنچه امروزه بهنظر میرسد که ادب بیشتر شامل گفتار میشود و در سخن تجلی پیدا میکند، از دیدگاه عارفی چون مولانا ادب جنبههای گستردهتری را فرا میگیرد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
1. ادب در گفتار
از دیدگاه مولوی ادب در گفتار یکی از اصول مهمی است که سالک باید بدان التفات داشته باشد. آنگاه که سالک ادب در گفتار را مراعات نکند، بهویژه که در مصاحبت با بزرگان باشد، تبعات ناخوشایندی چون حرمان، دلمردگی و سیهروزی عاید وی میشود.
بیادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
(2/1740)
مولانا در اثنای برخی از داستانهایش، ادب در گفتار را در بیان برخی از عناصر و شخصیتهای داستان متذکر میشود. در دفتر اول در داستان «طعنهزدن زاغ در دعوی هدهد» ضمن تقبیح دروغ و بیهودهگویی، ادب در گفتار را یادآور میشود. در دفتر دوم نیز آنجا که دوستان و مریدان ذوالنون به عیادت وی میروند و او بهعلت آشفته حالی بر آنان بانگ میزند که شما کیستید و برای چه آمدهاید، مریدانش با ادب و متانت خود را معرفی کرده، علت آمدنشان را بیان میکنند.
زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه خود لاف دروغین و محال
(1/22 و 1221)
چون رسیدند آن نفر نزدیک او
بانگ برزد هی کیانید؟ اتّقوا
با ادب گفتند ما از دوستان
بهر پرسش آیدم اینجا به جان
(2/1447)
مولوی در بیان رموز طریقت الیالله، آنگاه که محرم اسراری نمییابد و چارهای جز سکوت ندارد و برای اینکه مبادا خاطری بلغزد یا اینکه فاش کردن آن اسرار را برای نااهلان آب در هاون کوفتن میداند، ناگزیر دم فرو میبندد و مقتضای ادب را در سکوت میداند.
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا بلغزد خاطری
(1/690)
این مباحث تا بدینجا گفتنیست
هر چه آید زین سپس بنهفتنیست
ور بگویی و بکوشی صد هزار
هست بیگار و نگردد آشکار...
نیست زین دو هر دو هست آن بوالعجب
شرح این گفتن برون است از ادب
(6/32 و 21 و 4620)
نیست محرم تا بگویم بینفاق
تن زدن و الله اعلم بالوفاق
(3/4114)
2. ادب در نشستن
مولانا در دفتر اول مثنوی در داستان پیرچنگی، آنجا که خداوند به عمر الهام میکند تا مبلغی پول به پیرمرد مطرب دهد، مؤدبانه نشستن وی را در کنار پیرمرد بیان میکند و بدینترتیب نوع دیگری از ادب را، ادب نشستن، گوشزد میکند.
بار دیگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شیر شکاری گرد دشت
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست
آمد و با صد ادب آنجا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
(1/5- 2173)
3. ادب در مظاهر خلقت
از دیدگاه مولوی ادب فقط شامل انسان نمیشود بلکه تمامی مظاهر خلقت نیز ناگزیرند که ادب- یعنی همان حفظ حدود- را مراعات کنند. در غیر این صورت، دچار مکافات خواهند شد. در واقع «ادب امری است طبیعی و همة موجودات از مراعات آن ناگزیرند، روشنی افلاک و کسوف آفتاب، عصمت ملائک و فرشتگان بر ادب است و ارتداد ابلیس یا شیطان به علت ترک آن بود.» (گوهرین، 1367: 137)
از ادب پر نور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
(1/2 و 91)
بذر گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرئت ردّیاب
(1/2 و 91)
این زمین باسکون با ادب
اندر آرد زلزلهش در لرز تب
(1/1281)
4. ادب ظاهری
«صوفیان ادب را شامل ادب ظاهر و ادب باطن میدانستند. از دیدگاه آنان، ادب ظاهر عبارت است از حفظ حدود خلق که سالکان طریقت ملزم به رعایت آن هستند و در این صورت است که بهتدریج ادب ظاهری منجر به تصفیهی باطن آنان میشود.» (زرینکوب، 1364: 706)
مولانا در دفتر دوم مثنوی در داستان «کرامات ابراهیم ادهم» به ادب ظاهری اشاره میکند و به نکوهش ظاهربینان میپردازد که از دیدگاه آنان ادب، فقط در ادب ظاهری خلاصه میشود؛ زیرا آنان حقایق امور و اسرار نهانی آنها را نمیتوانند دریابند.
پیش اهل تن، ادب بر ظاهر است
که خدا ز یشان، نهان را ساتر است
(2/3219)
5. ادب باطنی
صوفیه با وجود تأکید بر ادب ظاهری، ادب و تهذیب باطن را بیشتر مورد توجه قرار دادهاند. به باور آنان رعایت ادب ظاهر که همان حفظ حدود است جز با تهذیب باطن و ادب باطنی میسر نمیشود و تحقق ادب ظاهری منوط به حفظ و مراعات ادب باطن است. (زرینکوب، 1364: 706)
مولانا در برابر ادب ظاهری، ادب باطنی را بیان میکند و معتقد است که نزد اهل باطن و صاحبدلان رعایت ادب ظاهری بسنده نیست بلکه مراعات ادب باطنی هم ضرورت دارد؛ زیرا آنان به اسرار و اندرون انسانها نیز واقفاند.
پیش اهل دل، ادب بر باطن است
ز آنکه دلشان بر سرایر فاطن است
(2/3220)
سالکانی ادب باطنی دارند و به تزکیة باطن پرداختهاند، این ادب باطنی میتواند وسیلة نجاتشان از ورطة هلاکت شود. به قول علامه جعفری «انسانی که دارای ادب درونی است هرچند که مرتکب تبهکاری شود، هر چند که خود را گاهی ببازد ولی بالاخره آن ادب روحی او را از سقوط نجات خواهد داد.» (جعفری، ج 1، 1363: 97)
6. ادب عاشقی
«مولانا معتقد است ادب و بیادبی نزد عشاق امری نسبی است نه مطلق.» (زمانی، 1381: 571) اگر به دیدة سر به ظاهر اعمال آنان بنگری، اعمالشان حاکی از بیادبی است ولی اگر با دیدة سرّ به اندرون و ژرفای کردارشان توجه کنی، نمودار ادب است.
نبض عاشق، بیادب بر میجهد
خویش را در کفة شه مینهد
بیادبتر نیست کس زو در جهان
باادبتر نیست کس زو در جهان
هم به نسبت دان وفاق، ای منتجب
این دو ضدّ باادب یا بیادب
بیادب باشد چو ظاهر بنگری
که بود دعویّ عشقش همسری
چون به باطن بنگری دعوی کجاست؟
او و دعوی پیش آن سلطان فناست
(3/82- 6378)
«به عقیدة مولانا آنگاه که عاشق به مقام فنا دست مییازد و در وجود محبوب فانی میشود، در این حالت ترک ادب از او رواست؛ زیرا فانی در این حالت از هرگونه دعوی و ادعایی از جمله دعوی ادب رسته است. پس در این حالت نه تنها رفتار وی بیادبانه نیست بلکه باادبتر از وی نمیتوان یافت.» (گوهرین، ج1، 1367: 140) بهبیان دیگر، اگر به ظاهر امر بنگری خواهی دید که از آن جهت که ادعای عشق الهی دارد و این ادعا خیال همسری با آن مقام شامخ را در برگرفته است عین بیادبی است و اگر به باطن امر بنگری خواهی دید اصلاً چنین دعوایی وجود ندارد. و در مقابل آن سلطان ازل و ابد محو و نابود است.» (جعفری، ج 8، 1363: 480)
7- ادب الهی
مولانا معتقد است انسان باید در همة امور از سر منشأ کمال و هدایت امداد جوید تا ادب الهی را بهجای آورده باشد. چنانچه انسان نسبت به سر منشأ ادب بیالتفات باشد و با وجود آفتاب فروزان حضرت حق از شمع کمفروغ اغیار بهره جوید، دچار ناسپاسی و فرمانبرداری از هوای نفس شده است.
با حضور آفتاب با کمال
رهنمایی جستن از شمع و ذبال
با حضور آفتاب خوش مساغ
روشنایی جست از شمع و چراغ
بیگمان ترک ادب باشد زما
کفر نعمت باشد و فعل هوا
(6/91- 3389)
از دیدگاه مولوی ادب الهی اقتضا میکند که انسان در برابر حضرت حق، نخوت و تکبّر را کنار نهد و از بدگمانی نسبت به مبدأ هستی اجتناب کند؛ زیرا غرور و تکبر و بدگمانی نسبت به حق- که قادر مطلق و واقف بر تمامی اسرار است- بیادبی تلقی میشود.
جمله ما و من به پیش او نهید
ملک ملک اوست ملک او را دهید
(1/3138)
پیش سبحان بس نگه دارید دل
تا نگردید از گمان بد خجل
کو ببیند سرّ و فکر و جستوجو
همچو اندر شیر خالص تار مو
(1/45 و 3144)
وی یکی از مصادیق ترک ادب الهی را عبارت از تفکر در ذات حق میداند. او از قول پیامبر اکرم (ص) انسان را از بحث و تفکر در ذات حق برحذر میدارد و آن را ترک ادب الهی میداند؛ زیرا آنچه انسان با عقل و اندیشة محدود بین خود دربارة حق میاندیشد، نسبت به خداوند صدق نمیکند. تفکرات انسان دربارة حق چیزی جز اوهام او نیست و خداوندِ نامحدود فراتر از تفکر محدود انسان است.
زین وصیت کرد ما را مصطفی
بحث کم جویید در ذات خدا
آنک در ذاتش تفکر کرد نیست
در حقیقت آن نظر در ذات نیست
هست او پندار او زیرا به راه
صد هزاران پرده آمد تا اله
هر یکی در پردهی موصول خوست
وهم او آن است کان خود عین هوست
پس پیمبر دفع کرد این وهم از او
تا نباشد در غلط سوداپز او
و آنکه اندر وهم او ترک ادب
بیادب را سرنگونی داد ربّ
4/5- 3700)
مولانا در یکی از داستانهای مثنوی بیان میکند که شیطان علت گمراهی خود را به خداوند نسبت میدهد ولی حضرت آدم گناه خود را میپذیرد. وی در پایان ضمن بیان بیگناهی حضرت آدم خاطر نشان میکند که حضرت آدم بهدلیل التزام خود به رعایت ادب در پیشگاه حق، از هر اعتراضی دم برمیبندد و بار چنین عقوبتی را به دوش میکشد.
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان، دیو دنی
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه، او از ادب پنهانش کرد
و آن گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتنش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن؟
نه که تقدیر و فضای من بد آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان؟
گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت: من هم پاس آنت داشتم
(1/93- 1488)
رعایت ادب نسبت به شیخ و پیر حق
یکی از اصول بنیادین صوفیه رعایت ادب نسبت به شیخ و پیر طریقت و اطاعت محض و بیچون و چرای مرید از اشارات و اوامر و نواهی اوست. بهعبارتی، مقتضای سلوک الی الله و وصول به مقصود مراعات ادب نسبت به پیر طریقت و سر فرود آوردن به اشارتهای اوست.
مولانا در مثنوی به ضرورت رعایت آداب نزد شیخ تأکید میکند و اذعان میکند که مرید باید در نگهداشت دل در برابر مراد کمال التفات را داشته باشد؛ زیرا پیر طریقت از اسرار و باطن خلق آگاه است. پس ادب باطنی را نیز نسبت به آنان باید رعایت کرد. (زرینکوب، 1364: 706، 707)
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتر است
پیش اهل دل ادب بر باطن است
ز آنکه دلشان بر سرایر فاطن است
(2/20- 3218)
مولانا معتقد است اگر مرید درصدد سنجش و مقایسة شیخ و رهبر خود برآید، دچار اسائة ادب نسبت به پیر خود شده و با این عمل، نادانی خود را هویدا کرده است. زیرا چنین مریدی بهسان فرد حقیری است که اهتمام میورزد تا با ترازوی خُرد و نادرخورِ خردش، پیرِ همچون کوه را بسنجد؛ حال آنکه چنین عملی امکانپذیر نیست و به ناگزیر ترازوی اندیشهاش درهم میشکند.
شیخ را که پیشوا و رهبر است
گر مریدی امتحان کرد او خر است
جرئت و جهلت شود عریان و فاش
او برهنه کی کند زان افتتاش
گر بیاید ذرّه سنجد کوه را
بردرد زان که ترازوش ای فتی
کز قیاس خود ترازو می تند
مرد حق را در ترازو میکند
چون نگنجد او به میزان خرد
پس ترازوی خرد را بردرد
امتحان همچون تصرّف دان در او
تو تصرّف بر چنان شاهی مجو
(4/9- 374)
مولوی در دفتر دوم در داستان «طعنه زدن بیگانهای در شیخ» ضمن بیان لزوم رعایت ادب نسبت به شیخ، مریدان را از بهتان و تهمت نسبت به او برحذر میدارد؛ زیرا ظن و تهمت به پیر طریقت گناهی بزرگ محسوب میشود و در عین حال چنین ظن و تهمتهایی زاییدة خیال و اوهام مرید است و با حقیقت وجود معنوی مردان حق تناسبی ندارد.
آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد
کو بد است و نیست بر راه رشاد
شارب خمر است و سالوس و خبیث
مر مریدان را کجا باشد مغیث
آن یکی گفتش ادب را هوش دار
خرد نبود این چنین ظن بر کبار
دور از او و دور از آن اوصاف او
که ز سیلی تیره گردد صاف او
این چنین بهتان منه بر اهل حق
کاین خیال توست بر گردان ورق
(2/7- 3303)
او از مردان حق و پیران طریقت با نام رسولان یاد میکند که مریدان در برابر آنان باید مطیع و منقاد باشند و اوامر و نواهیشان را خاضعانه اطاعت کنند؛ زیرا این رسولان، ادب خاصّ خود را دارند و در صورتی که مریدان چنین ادبی را به کمال مراعات کنند میتوانند از خوان نعمت رسالتشان بهرهمند گردند. البته غایت مقصود مردان الهی نیز چیزی جز رستگاری مریدان نیست. بهعبارت دیگر «ضرورت ادب در پیشگاه مشایخ و مردان حق، گردن نهادن به اوامر و نواهی آنان از آن جهت است که سالک بتواند به احوال و مقامات بالاتر برسد و از نقص و تراجع برهد.» (گوهرین، ج 1، 1367: 139)
این رسولان ضمیر رازگو
مستمع خواهند، اسرافیلخو...
تا ادبهاشان به جا گه ناوری
از رسالتشان چگونه برخوری؟
کی رسانند آن امانت را به تو
تا نباشی پیششان راکع دوتو؟
هر ادبشان کی همی آید پسند؟
کآمدند ایشان ز ایوان بلند (3/9- 7، 3605)
منابع
1. خواجه عبدالله انصاری؛ منازل السائرین، مترجم: روان فرهادی، مولی، تهران، 1361.
2. جعفری، محمدتقی؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد بلخی، 15 ج، انتشارات اسلامی، تهران، 1363.
3. زرینکوب، عبدالحسین؛ پله پله تا ملاقات خدا، علمی، تهران، 1379.
4. _____________؛ سرنی، 2 ج، علمی، تهران، 1364.
5. زمانی، کریم؛ بر لب دریای مثنوی معنوی، 2 ج، قطره، تهران، 1381.
6. ابونصر سراج طوسی؛ اللمع فی التصوف، تصحیح و تحشیه رینولد الین نیکلسون، مترجم: مهدی محبتی، اساطیر، تهران، 1382.
7. سجادی، جعفر؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، طهوری، تهران، 1370.
8. فریدالدین محمدابراهیم عطار نیشابوری؛ تذکرئ الأولیاء، به تصحیح محمد استعلامی، زوار، تهران، 1380.
9. فروزانفر، بدیعالزمان؛ شرح مثنوی شریف، 3 ج، زوار، تهران، 1375.
10. ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری؛ ترجمة رسالة قشیریه، به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، علمی و فرهنگی، تهران، 1363.
11. عزالدین محمود کاشانی؛ مصباح الهدایئ و مفتاح الکفایئ، به تصحیح جلالالدین همایی، سنایی،تهران، [بی تا].
12. گوهرین، صادق؛ شرح اصطلاحات تصوف، 10 ج، زوار، تهران، 1367.
13. جلالالدین محمد مولوی؛ مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد الین نیکلسون، مولی، تهران، 1360.
14. ابوالحسن علی بن عثمان هجویری؛ کشف المحجوب، به تصحیح محمود عابدی، سروش، تهران، 1383.